به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، در میان روایتهای ایثار و مقاومت گاهی صدا برآمده از دل یک مادر اثرگذارتر از صدها کتاب و روایت است به همین خاطر پای صحبت مادری نشستیم تا از راز تربیتی بشنویم که ثمرهاش بانوی شهیده راه قدس میشود و از قصه فرزندی روایت کنیم که در سایه یاد مادرش شهادت و ایثار را فرا گرفته است.
بانوی شهیدهای که اسمش را «معصومه» گذاشته بودند، اما در خانه همه او را «آرزو» صدا میزدند. مادرش میگوید حدود سه ساله و نیم سن داشت که پدرش برای ماموریتی شش ماهه به لبنان رفت. برای اینکه کمتر بهانه دوری پدر را بگیرد او را با قرآن مأنوس میکند. هنگامی که پدر از مأموریت بازگشت، معصومه چهارساله توانسته بود چندین سوره کوچک قرآن را حفظ کند.
انس با قرآن معصومه ادامه پیدا کرد و زمانی که وارد کودکستان و مدرسه شد قاری برنامه صبحگاهی و فعال برنامههای فرهنگی میشود و سرودهای انقلابی را با شور میخواند.
معصومه وارد دانشگاه اهواز می شود اما بعد از مدتی برای دانشگاه شیراز انتقالی میگیرد. در همین ایام پدر دلتنگ دوستان لبنانی اش میشود. معصومه که طاقت دلتنگی پدر را نداشته از طریق دانشجویان لبنانی به دنبال راهی برای پیدا کردن دوستان پدر میگردد.
آغاز یک پیوند؛ ازدواجی بر پایه ایمان
رقیه موسوی، مادر معصومه میگوید: آقا رضا از دانشجویان لبنانی در حال تدریس و تحصیل در دانشگاه شیراز بود و همین امر سبب ارتباط خانوادگی ما با دانشجویان لبنانی به ویژه آقا رضا شد. در نهایت یک روز مادر آقا رضا برای خواستگاری تماس گرفت. ابتدا خیلی تعجب کردم و گفتم ما از دو کشور متفاوت هستیم و از سوی دیگر شما هنوز دختر من را ندیدید. مادر آقا رضا گفتند من به انتخاب پسرم ایمان دارم و قطعاً انتخاب خوبی کردند.
وقتی موضوع را با پدر معصومه مطرح کردم او هم به خاطر فاصله لبنان و شرایطی که بر لبنان حاکم بود مخالفت کرد.
بعد از تعطیلات نوروز آقا رضا به خواستگاری آمد. وقتی با معصومه صحبت کردیم به او گفتیم شما خواستگارهای متعددی داری که شرایط مناسب دارند و مذهبی هستند؛ اما زندگی با آقا رضا در کشور لبنان ممکن است چالشهای فراوانی داشته باشد.
اما معصومه در پاسخ گفت: برای من خانه، ماشین و مسائل مالی اهمیت ندارد تنها هدف من از ازدواج رسیدن به رشد معنوی است و میدانم با آقا رضا میتوانم به این رشد برسم.
این جمله سبب رضایت ما شد و سرانجام عقد کردند و یکسال بعد، برای زندگی به لبنان رفتند که ثمره این ازدواج پنج فرزند به نامهای مهدی، مقتدی، محمد، فاطمه و زهرا شد.

شرط ازدواج این دو زوج عهدی از جنس ایمان و شهادت بود؛ زیرا همان ابتدا آقا رضا به معصومه گفته بود آیا حاضر هستی با من که تا پای شهادت به حزب الله تعهد دارم زندگی کنی؟ معصومه هم پاسخ داده بود به شرطی با شما ازدواج میکنم که در کنار شما باشم و با هم به شهادت برسیم.
میراثی از جنس استقامت
مادر شهیده کرباسی ادامه داد: در خانوادهشان احترام به والدین، روحیه شجاعت و استقامت بسیار مشهود بود. وقتی فرزندان همراه پیکر مادرشان به ایران آمدند به قدر استقامت داشتند که ما هم تحت تاثیر قرار گرفتیم. وقتی بی تابی ما را دیدند. مهدی که فرزند بزرگشان بود ما را در آغوش گرفت و گفت ناراحت نباشید پدر و مادر ما زنده هستند، آنها شهید شدند و ما به آنها افتخار میکنیم. این صبر و استقامت میراثی بود که از تربیت معصومه و رضا به فرزندانشان منتقل شده بود.
وی اضافه کرد: زندگی ساده و بدون تجمل اما عاشقانه و زیبایی داشتند و رفتار اعضای خانواده با یکدیگر بسیار زیبا بود همیشه وقتی با دخترم تماس میگرفتم ابتدا احوال مهدی را میپرسیدم. وقتی نسبت به اردوهای متعددی که مهدی میرفت اعتراض میکردم دخترم گفت که من فرزندانم را برای شهادت آماده کردم آنها نذر راه امام زمان (عج) هستند.
صبر و رسالت زینبی مادر
خبر شهادت معصومه و رضا در یک روز برای خانواده بسیار سخت بود، مادرش روایت میکند: با آغاز طوفان الاقصی و درگیریها در لبنان همیشه اخبار را پیگیری میکردم اما آن روز اخبار را ندیده بودم و وقتی مادر آقا رضا تماس گرفت و خبر شهادتشان را داد حتی توان گریه نداشتم. آن روز پدر معصومه هم در سفر بود و من دائم در خانه بی تاب بودم و به یاد شب گذشته میافتادم که آرزو برای من وویس فرستاد و گفت ما حالمان خوب است؛ صبح با شما تماس میگیرم.
روایت فرزند از مادر...
مهدی عواضه فرزند شهیده معصومه کرباسی و شهید رضا عواضه در رابطه با پدر و مادرش میگوید:
در جامعه حزباللهی لبنان که زندگی میکردیم همه خانوادهها از لحاظ تربیتی و اخلاقی واقعاً نمونه و خوب بودند؛ اما در این بین خانواده ما نمونهتر بود و برای همه الگو بود. علاقهای زیبا بین پدر و مادرم جریان داشت و این محبت را به بهترین و سالمترین شیوه به ما نشان میدادند. همیشه به زیبایی یکدیگر را صدا میکردند و هیچگاه معصومه و رضا به یکدیگر نمیگفتند بلکه مادرم همیشه به پدرم آقا رضا میگفت و پدرم ایشان را معصومه جان صدا میزد.
پدر و مادرم همواره به یکدیگر کمک میکردند برای مثال مدتی در لبنان دچار مشکلات اقتصادی شده بودیم و اگر کمکهای مادر نبود دچار مشکلات جدی میشدیم. پدر و مادر با فداکارهای و همکاری یکدیگر نگذاشتند فرزندان متوجه شوند و سختی را احساس کنند.

پدرم صبح زود سرکار میرفت و غروب به خانه برمیگشت. اما همیشه در کارهای خانه مشارکت داشت و زمانی که به خانه میرسید شروع به انجام کارهای خانه میکرد و میگفت معصومه جان شما خسته شدید استراحت کنید و کارهای دیگر را من و بچهها انجام میدهیم
در خانه هر کسی مسئولیتی داشت، من تمیزکاری میکردم، مهتدی جارو، زهرا خانم سفره را تمیز و جمع میکرد. حتی فاطمه خانم که دو ساله بودند هم وقتی صدای اذان مغرب را میشنید و همه در خانه بودیم و به مسجد نرفته بودیم سجاده همه اعضای خانواده را کنار هم میانداخت و دست اعضای خانواده را از گوشه کنار خانه میگرفت و آنها را سر سجاده میآورد تا نماز جماعت بخوانیم. به یاد ندارم روزی که نماز مغرب را به جماعت نخوانده باشیم.
مادر به نظم و انضباط اهمیت زیادی میداد و برنامه ریزی مکتوب داشت و و توجه به مسائل خانواده در صدر برنامه ریزیها بود. مادر همیشه به ما توصیه میکرد که برنامههای خود را بنویسیم و به آن پایبند باشیم و حتی اگر کاری نیمه تمام ماند برنامه ریزی خود را اولویت قرار بدهیم. او معتقد بود که نوشتن برنامهها کمک میکند تا به اهداف خود برسیم و از کارهای نیمهکاره جلوگیری کنیم.
زمانی که ما به مدرسه میرفتیم و خواهر کوچکترم خواب بود، از این فرصت استفاده میکرد و به مطالعه، گوش دادن به سخنرانیها و فعالیت های رسانهای اختصاص میداد تا خود را رشد دهد.
فرزند شهیده کرباسی در رابطه با نحوه شهادت والدینش گفت: بعد از شهادت سید حسن نصرالله منطقه ضاحیه مدام مورد تهدید و حمله رژیم صهیونی قرار میگرفت به همین خاطر مجبور به ترک خانه شدیم و در منطقه جونیه که محلهای مسیحی نشین است ساکن شدیم.
پدر و مادر در خودرو بودند که مورد اصابت هدفمند راکتهای اسرائیلی قرار میگیرند. اولین راکت به خودروی آنان برخورد میکند ولی آنان آسیبی نمیبینند. پدر و مادر به سرعت از ماشین پیاده شده منطقه خاکی پناه میگیرند اما پهپاد دوم به آنها اصابت میکند هر دو شهید میشوند.
از دست دادن والدین بسیار سخت است اما خداوند صبر و استقامتی به ما عطا کرد که توانستیم این سختی را تحمل کنیم.
توصیههایی از جنس مقاومت
روحیه حماسی و مقاومت ما باعث پیروزیهایمان شده است. سید حسن میفرمودند حزب الله زمانی با پنج نفر و تنها یک موشک و سه اسلحه شروع کرد و حالا به جایی رسیدهایم که صدها هزار نیرو داریم و یک گروه تأثیرگذاری در صحنه بینالملل هستیم. با این حال جنگ اخیر لبنان دو درس بزرگ به ما داد.
اولین درس لزوم توجه بیشتر به مساله علم و تکنولوژی بود. جوانان باید در کنار توجه به حضور در بازار کار به تحصیلات تکمیلی و کسب دانش روز اهمیت بدهند تا بتوانیم با حملات سایبری و ترورهای امروزی که بر اساس تکنولوژی روز است مقابله کنیم. وقتی انسان به علم روز مسلط باشد میتواند نقشههای دشمن را شناسایی و مهار کند.
دومین مساله ای که باید به آن توجه کنیم جهاد تبین و فعالیت رسانهای است.
در کنار تمرکز بر فعالیتهای نظامی باید به اقدامات تبیینی و فعالیت رسانه اهتمام بیشتری داشته باشیم. امروز دشمن از طریق دنیای اینترنت محتوای مورد نظر خود را به جوانان تزریق میکند. والدین وظیفه دارند نسبت به خوراک فکری فرزندان مدیریت داشته باشند. باید ابتدا فرزندان را از فضای مسمومی که دشمن ایجاد کرده است دور کنند و دوم آنها را به فضای مناسب هدایت کنند. تأثیر بسیاری از تولیدات دشمن شیاد امروز مشخص نباشد و سالیان آینده آشکار شود.
فرزند شهید عواعضه در رابطه با دیدار با رهبر معظم انقلاب گفت: آن روز نمی دانستیم به دیدار ولی فقیه می رویم. احساس مان در آن لحظه قابل وصف نیست زیرا ایشان آرامش و اقتدار غیر قابل توصیفی داشتند. دیدار ولی فقیه برای مردم ایران ممکن است اما برای جامعه لبنان واقعا آرزویی بزرگ است. سخنرانی های ایشان به سرعت در لبنان ترجمه و تحلیل می شود. زیرا مردم ارادت زیادی به ایشان و جمهوری اسلامی دارند.
انتهای پیام










نظر شما